imdb: 8.3/10
کارگردان: کریستوف کیشلوفسکی
http://www.mediafire.com/?fmyndjmttnohttp://www.mediafire.com/?tuzmddiemt2http://www.mediafire.com/?fcdehgni2zmhttp://www.mediafire.com/?mvwygnzmotnpass: asanfilm1.blogspot.com
زیرنویس
http://www.all4divx.com/subtitles/A+Short+Film+About+Love/Farsi+Persian/1بعد از دیدن فیلم توضیحات را بخوانید
فرمان ششم ، «فیلمی کوتاه از عشق» درباره ی از میان رفتن تمامیت ارزشی موجود به نام عشق است. چیزی که شاید ، کمتر کسی آن را به نام حقیقت بشناسد و کمتر تعریفی متعارف از آن وجود داشته باشد.
کریستف کیشلوفسکی در تمام فیلم های خود با زبانی صامت، به بیان گفته های خود می پردازد.
سری دهگانه
ده فرمان، فیلم هایی برای توده و با زبان آن ها است، هرچند مطمئن هستم دراینباره مخالفان زیادی نظر خود را اعلام خواهند کرد، ولی کسی جز عامه مردم نمی تواند بهتر و شایسته تر از آنچه مورد نظر نویسنده و کارگردان است، معنای واقعی و اصلی این فیلم ها را دریافت کند ،و فقط این عادت روشنفکران است که هرچه را که دریافت می کنند مایل به ابراز آن هستند تا جهانیان از آن با خبر شوند!
وقایعی که در این ده گانه تصویر می شوند، اتفاقاتی هستند که روزانه در گوشه و کنار دنیا اتفاق می افتند. همان هایی که حضرت موسی نیز برای دوری از آن ها ده فرمانِ بهتر زیستن را ارائه نمود.
منتقدان بسیاری فیلم کوتاهی در مورد عشق را از قوی ترین های دهگانه فرمان های حضرت موسی و همچنین این اثر را به عنوان کارت شناسایی گراتزینا ژاپولوفسکا بازیگر نقش ماگدا و اولاف لوباشنک در نقش تومک در سراسر دنیا می دانند.
ژاپولوفسکا ، درقالب زنی نیمه هنرمند، زیبا و خوش اندام جلوه گر می شود که فرمان ششم حضرت موسی، « زنا نکنید» را مانند میلیون ها زن و مرد دیگرنقض کرده است.
و اما تومک(اولاف لوباشنک)...، پسر نوزده ساله همسایه ، جوانی که اوقات بیکاری خود را با تمرین زبان های گوناگون و همچنین تماشای همسایه خود توسط دوربین اپرایی می گذراند ، ناخواسته و ناآگاه شیفته زنی می شود که چیزی جز تصویر متحرکی برای او نیست، اشتباها عاشق او می شود !
من در میان انواع عشق های تعریف شده ، به دنبال نشانی از عشق او گشتم، ولی در این مورد تعریف خاصی وجود نداشت . دوستی، شهوت ، عشق توخالی (empty love) ، رمانس ، عشق احمقانه، عشق حقیقی... هیچ کدام!
پس :
بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد(حافظ)
تومک زنی را دوست می دارد که حتی قادر به ابراز علاقه به او نیست. او خود نیز تعریفی کاملی از عشق ندارد، فقط عشقی شیرین با طعم بستنی !
زندگی ماگدا نوعی زندگی آرمان گونه و خانه او، اتوپیای تومک است ، او که در محیط پرورشگاه به دنیا آمده و به زندگی ساده و با نظم خو گرفته است، با دیده ی تحسین به ماگدا،خانه او و کارهایش می نگرد. خانه ای که در آن زمان و گذشت آن چندان مطرح نیست و این موضوع را می توان به خوبی از ساعت خواب رفته بر روی دیوارتشخیص داد.
ماگدا در همه حالات با حرکات پری گونه خود، تومک را مسحور می سازد، این زن که زندگی اش از دیدِ تلسکوپ تومک سراسر رنگ است و شادی ( کاملا بر خلاف محیط زندگی خلوت تومک که همه چیز منظم و خاکستری اند)با گریه خود باعث تعجب تومک می شود.
گریه مسئله ای ناشناخته و غیرقابل لمس برای تومک است. او نمی داند افراد مختلف برای چه گریه می کنند و به همین دلیل آن را بسیار ارزشمندو ودست نیافتنی می داند. از این رو دست به آزمایشی می زند تا به سبب آن تجربه ای جدید کسب و معمایی را حل نماید.
شاید تکان دهنده ترین لحظات برای ما، آن وقت هایی باشند که درمی یابیم میان انتظارات و تصورات ما با واقعیت، اختلافی بسیار چشم گیر است.
هنگامی که تومک به منزل ماگدا می رود، در میابد خیلی چیزها به چشم او متفاوت تر از آنچه در چشمی ِ تلسکوپ مشاهده کرده است ، می باشد.
بخصوص ماگدا و سخنان او.
ماگدا : قبلا با هیچ دختری دوست بودی ؟
تومک : نه.
صدای تومک گرفته است. سعی می کند احساسات اش را کنترل کند.
تومک : فقط به شما فکر می کنم.
ماگدا دست های او را می گیرد و روی زانوهایش می گذارد.
ماگدا : چشم هات رو ببند. دست های مهربونی داری.بزرگ ولی مهربون.ماگدا دست های او را روی زانوهایش نگه می دارد.تومک شروع به لرزیدن می کند،سپس به نفس نفس می افتد و به رغم فرمان ماگدا چشم هایش را می بندد.ناگهان زانوهای ماگدا را رها می کند ،نفس دیگری می کشد و سعی می کند نفس اش را کنترل کند.ولی یگر خیلی دیر شده است،حالت برانگیختگی از صورت ماگدا رخت بر بسته است.او لبخند می زند.
ماگدا : همین ؟
تومک چشم هایش را باز می کند،صورت خندان خونسرد ماگدا را می بیند-هیچ نشانی از برانگیختگی قبلی را ندارد.
ماگدا : خب.....
تومک هنوز هم نفس نفس می زند ولی حرف های ماگدا را می فهمد.صورت تومک در هم می رود.
ماگدا : این همون چیزی بود که بهش می گی عشق.
دراین فیلم همه چیز به راحتی شروع شده و با متحیر گذاشتن بیننده به پایان می رسد.
نحوه فیلم برداری از صحنه هایی که در خانه ماگدا می گذرد، بسیار جالب، تعجب برانگیز و در عین حال سخت بوده است. دوربین در پشت بام یکی از خانه های مقابل نصب شده بوده و ژاپولوفسکا بی خبر از محل آن مجبور به ایفای نقش بوده و کارگردان دستورات را از طریق میکروفنی نصب شده در اتاق به او میداده است.
کیشلوفسکی برای این فیلم در سری تلویزیونی و سینمایی آن دو پایان کاملا متفاوت در نظر گرفته است.
در پایان تلویزیونی که چندان مطابق طبع من نیست، ماگدا با حالتی سرشار از حیرانی وارد اداره پست می شود و ...
ولی در پایان سینمایی آن، با ناراحتی تمام به خانه تومک می رود و او را در حالتی که از ضعف خوابیده است می بیند و هنگامی که می خواهد دست او را نوازش کند ،پیرزن صاحبخانه مانع او می شود...
در پایان سینمایی داستانی کوتاه برای عشق، همدردی نیز تصویر می شود ، اما درتلویزیونی آن خیر!
گراتزینا ژاپولوفسکا در مصاحبه ای می گوید :« فیلم سختی بود، پایان سخت بود ،همچنین کریستف پایان تلویزیونی برای آن در نظر داشت که بر اساس آن ،اولاف در ادراه پست می نشیند.او می گوید:" من دیگه تو را نمی پاام!" - پایان فیلم -
به کریستف گفتم، این آن چیزی نیست که مردم می خواهند.مردم یک پایان سحرآمیز می خواهند.به همین دلیل او پایان جدیدی ساخت. جایی که من از طریق تلسکوپ نگاه می کنم و تصور می کنم چگونه ممکن است این اتفاقات افتاده باشد.»
من (نویسنده این مطلب) پایان سینمایی آن را بیشتر می پسندم . هنگامی که ماگدا از طریق تلسکوپ دزدی تومک، به تماشای خانه خود می پرازد و در تمام لحظات، حضور او را در خانه احساس می کند .
وجود موسیقی فوق العاده فیلم یکی از نکات برجسته و غیرقابل انکار است.
مگر سینما جز ترکیبی از تصویر ، صدا و حرکت است ؟!
برای همه آشکار است سینمای کیشلوفسکی در کنار موسیقی پرایزنر شکل گرفته است ، موسیقی موزون و هماهنگ توسط کارگردانی قدر، همانند باله زیبا و جذابی خواهد بود که مانع از سر برگرداندن تماشاگر حتی برای لحظه ای می شود.
و به زبانی ساده تر کریستف کیشلوفسکی در این فیلم همانند دیگر فیلم هایش بخوبی از هنر این موسیقیدان هم وطن خود بهره برده است.
دیدن این فیلم همانند صعود به یک قله است که مسلما پس از آن فرودی نیز می باشد. فیلم اوج می گیرد و بازیگران و تماشاگرها را نیز با خود همراه می کند، پس از اندکی در اوج ، زمان فرود فرا می رسد...
خود کشی تومک در حمام
در این صحنه چه درست و چه نادرست به بیننده القا می شود که با خارج شدن خون از دست های تومک ،عشق او نیز که مانند زهری در تمام وجودش پخش شده بود، جاری شده و از بین می رود...
پس از آن به نوعی می توان تصور کرد وضعیت و تفکرات تومک با ماگدا جا به جا شده است.
ماگدا زنی است که تا آن واقعه نگرشش بر عشق کاملا متفاوت از آنچه تومک داشته، است کسی که که تا قبل از این نمی توانست دلایل ناگفتنی تومک برای عشقش را درک کند و با فهمیدن موضوع خودکشی تومک دگرگون می شود...
در اینجا بیننده احساس می کند موضوع برای ماگدا قابل درک و ملموس تر شده است.
و همچنین در پایان سینمایی آن، شخص مخاطب به عقیده خود اطمینان بیشتری پیدا می کند.
آن هنگام که ماگدا با ناراحتی وارد خانه شده و با بی توجهی پیش آمده از این ناراحتی، باعث دَمَــر شدن بطری شیر می شود و این نقطه ، همان دلیل بی دلیلی است که باعث نزدیک شدن بغض گیر کرده در گلویش به چشم ها شده و ناگهان اشک هایش روان می شوند. و این اشک ها همان مسئله اعجاب انگیز و غیرقابل درک برای تومک است... او با اینکه درکی از اشک و گریه کردن ندارد، اما همدردی خودش را با نوازش های بی تجربه ای ابراز می کند... و این ماگداست که حالا متوجه واقعیت می شود. ( برای دقیق تر متوجه شدن این پاراگراف باید فیلم را دیده باشید.)