دانلود سری کامل ایندیانا جونز: مهاجمان صندوقچه گمشده 1981 Indiana Jones and the Raiders of the Lost Ark دانلود با لینک مدیافایر و زرنویس فارسی
imdb: 8.7/10
top 250: #18
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
براي دانلود روي خواندن مطالب ديگر کليک کنيد
Indiana Jones and the Raiders of the Lost Ark
کیفیت dvdrip
کم حجم
Links:
http://www.mediafire.com/?mjm4yzm3e0n
http://www.mediafire.com/?3pzjtsj25et
http://www.mediafire.com/?md2c1bd9kmk
http://www.mediafire.com/?rylzryxwml9
Rename *.vnw to *.
کیفیت اچ دی HDRIP
http://www.mediafire.com/?sharekey=550805db26216a3d5c09f191a64e24984f1c6bdb8af1c566
زیرنویس
http://www.all4divx.com/subtitles/Raiders+Of+The+Lost+Ark/Farsi+Persian/1
زمان و مكان در سری فیلمهای «ایندیانا جونز» ساخته استیون اسپیلبرگ
سینمای ما - زمان و مكان در سری فیلمهای «ایندیانا جونز» ساخته استیون اسپیلبرگ
در تاریخ سینما اگرچه دنبالسازی همواره محل شك و تردید بوده و به نسبت یك به ۱۰، عمده دنبالهسازیها سرنوشت ناگواری پیدا كردند، اما همین ایندیانا جونز چهارم اثبات میكند كه اگر همه چیز فراهم باشد و حرفهایها كار را به دست گرفته باشند، دنبالهسازی نه تنها محل تردید نخواهد بود بلكه افق روشن آینده را هم نشان میدهد.
فاصله «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» با قسمتهای قبلیاش و نگاه به كادر سازنده مبین همان حرفهایگریهاست وگرنه فاصله ۱۹ ساله ایندیانا جونز چهارم با محصول قبلی كه ۱۹۸۹ اكران شد، چیزی شبیه دوبارهسازی باید نام میگرفت نه دنبالهسازی و چقدر جالب است كه تمام این ۴ قسمت، هم استقلال محض خود را دارند و هم اینكه كم یا زیاد چیزهایی به قسمت بعدی وام دادهاند كه در ذهن تماشاگران ثبت شده و احتیاج به زیادهگویی طی ساخت اثر جدید نیست. جالبتر اینكه عمده چنین فیلمهایی ریتینگ۱۳ PG- دارند؛ همان ردهبندی تماشاگران فیلم كه خود استیون اسپیلبرگ ابداع كرد و هیچكدام از آن صحنههای باسمهای جسمی و روانی! در این آثار وجود ندارد. به هر حال كشش یك ماجرای واحد كه در آن یك آدمی عجیب و غریب به نام ایندیانا جونز قرار است آسمان و زمین را به هم بدوزد باید خیلی هدفمند و هوشمندانه باشد، درست مثل سی دی و كاستی كه قبلا هم گوش دادهاید، اما با شماره بعدیاش نیز حداقل از لحاظ ذهنی و قلبی تفاهم ایجاد میكنید.
البته داستان برای تماشاگران آمریكای شمالی و بقیه ینگه دنیاییها كه در سراسر جهان پراكندهاند، تفاوت دارد. هم آنها و هم دیگر تماشاگران دنیا، فیلمها را دیدهاند و از هر ۴ قسمت لذت بردهاند و به این ۴ فیلم احترام میگذارند، اما تماشاگران و مردمان آمریكا یك جور دیگر هم با این ایندیانا جونز رابطه قلبی و روحی و ذهنی برقرار میكنند كه البته برای ما هم خیلی مصداقی است. برای ما كه تاریخ بزرگی پشت سر داریم و صاحب اسطورههای شگرف دینی و ملی هستیم، تعلقخاطر به آنها یك روند همیشگی است، چرا كه آنها واقعی بودند و اثرگذار، بنابراین در جریان تاریخ حفظ و حراست و تقویت هم میشوند. ایندیانا جونز نماد آمریكایی جماعت و نماد خوبی است.
دستكم این كه از زمان چهره شدن یا همان متولد شدنش در فیلم ۱۹۸۱ (مهاجمان صندوقچه گمشده) تا فیلم چهارم در ۲۰۰۸ (ایندیانا جونز و قلمروی جمجمه بلورین) نه جیب كسی را زده و نه فردی را استثمار كرده و نه جایی را برای پلاس شدن برگزیده است و این كاراكتر آمریكایی برای مردم ینگه دنیا به خاطر همین فاكتورهاست كه جذابیت تام و تمام دارد و در ضمن مثل بقیه مردم یك سر و دو گوش است و كارهای عادی و روزمره هم انجام میدهد نه این كه مثل سوپرمن و بتمن و بقیه قهرمانان كمیك استریپ، زایش و رویش و كنش متفاوت داشته باشد.
بر این اساس، آمریكایی جماعت، ایندیانا جونز غیرواقعی اما بسیار جذاب و پرجنبوجوش را در صندوقچه قلبیاش میگذارد و كلیدش را قورت میدهد و سوپراستارهای كمیك استریپ را روی پیراهنش حك میكند و ۲ روز بعد ممكن است این تیشرت توی سطل زباله باشد. نكته جالبتر، زمان عرض اندام و ماجراجوییهایی ایندیانا جونز است.
زمان فیلم اول ۱۹۳۶ و مكانش جنگلهای آمریكای جنوبی است و داستان به جنگ جهانی دوم هم ربط پیدا میكند؛ چرا كه اگر هیتلر به آن صندوقچه دست پیدا كند، واویلاست! توجه دارید كه هنوز جنگ جهانی دوم شروع نشده و جونز با پیروزی مقابل نازیها نمیگذارد هیتلر به ثروتی برای شروع جنگ نایل آید. حتی اگر این تاخیر فقط ۲ ساله باشد. سر آخر، این صندوقچه از كجا سر در میآورد؟ به زعم خود ایندیانا جونز از خزانهداری دولت در واشنگتن، یعنی آمریكاییها در شروع و پایان جنگ جهانی دوم نقش اول را داشتند. پایان جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵ را كه همه میدانند، اما شروعش!؟ فیلم دوم ایندیانا جونز شروعش مربوط به ۱۹۳۵ است و در چین آغاز میشود و به هیمالیا میرسد. فیلم سوم داستانش در ۱۹۳۸ شروع میشود و مكانش برلین است و سپس سرزمینهای عجیب و غریب. هر سه تاریخ این فیلمها بدجوری هوشمندانه انتخاب شدهاند. این تاریخها همان ایامی است كه ایالات متحده داشت سری تو سرها در میآورد و حالا در یك سری فیلم خوشساخت و عالی یك نماد ملی آمریكایی، مثلا این سالها را روایت میكند.
نكته جالب اینجاست كه خود جورج لوكاس به عنوان طراح ارشد و خالق شخصیتهای ایندیانا جونز و دیگر دور و بریهایش این داستانها را خیالی عنوان میكنند. داستان چهارم هم باز به یكی از مهمترین اتفاقات سیاسی در آمریكا مربوط است و زمان و مكان فیلم یادآور آن دوران هستند؛ هرچند تمام این فلاشبكها طی این ۴ قسمت هرگز به معنای دادن بار سیاسی به فیلم نیست. ایندیانا جونزها هرگز فیلمی سیاسی یا حتی تاریخی نیستند.
اینها آثاری هستند در ژانر تریلر سازندگانش كه با هوشمندی، زمان و مكان را انتخاب و بسیار حرفهای این دو فاكتور را در داستانها وارد و قابل هضم كردهاند. از این روست كه داستان چهارم در ۱۹۵۷ و در اوج مككارتیسم روی میدهد. ایندیانا جونز به عنوان یك پروفسور صاحب كرسی دانشگاهی از این بیم دارد كه به تعلق خاطر به مكتب كمونیسم متهم شود. روندی كه البته حقیقت ندارد، ولی او خیلی زود خودش را از شر درس و بحث جدا میكند و رهسپار ماموریتی میشود كه باز هم ماجراجویی در آن فراوان است. اما حالا كه داستان در اواخر دهه ۵۰ قرار دارد، نه از هیتلر خبری است و نه از سرزمینهای گران. دشمن این بار روسها هستند كه میخواهند رمزگشایی یك شیء مرموز پرقدرت را به دست آورند و طبیعی است كه ماموریت این بار جونز این است كه روسها را ناكام بگذارد و شیء مرموز را به دست آورد.
به ایندیانا جونزها به شكلی دیگر هم باید احترام گذاشت. در روزگاری كه صفت دیجیتال به سینما بسیار جلوه داده، اما آن را از داخل تهی كرده و كار به جایی رسیده كه حتی داستانهای ورزشی سینمایی نیز به جلوههای ویژه روی میآورند. فیلمهای ایندیانا جونز عمده قسمتها و سكانسهای سخت و مشكلش جلوی دوربین كار شده است؛ در حالی كه هم جورج لوكاس و هم اسپیلبرگ پیشرو و سردمدار جلوههای ویژه در سینما هستند. این روند كاری آنها احترام به ذات سینما و به شعور تماشاگر است كه هنوز تا آنجا كه حرفهایگری اجازه میدهد، تمایل دارند كاراكتر جونز واقعی به نظر بیاید، حتی اگر به قول هریسون فورد بعد از هر ایندیانا جونز به یك عمر استراحت برای تجدیدقوا نیاز باشد.
در تاریخ سینما اگرچه دنبالسازی همواره محل شك و تردید بوده و به نسبت یك به ۱۰، عمده دنبالهسازیها سرنوشت ناگواری پیدا كردند، اما همین ایندیانا جونز چهارم اثبات میكند كه اگر همه چیز فراهم باشد و حرفهایها كار را به دست گرفته باشند، دنبالهسازی نه تنها محل تردید نخواهد بود بلكه افق روشن آینده را هم نشان میدهد.
فاصله «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» با قسمتهای قبلیاش و نگاه به كادر سازنده مبین همان حرفهایگریهاست وگرنه فاصله ۱۹ ساله ایندیانا جونز چهارم با محصول قبلی كه ۱۹۸۹ اكران شد، چیزی شبیه دوبارهسازی باید نام میگرفت نه دنبالهسازی و چقدر جالب است كه تمام این ۴ قسمت، هم استقلال محض خود را دارند و هم اینكه كم یا زیاد چیزهایی به قسمت بعدی وام دادهاند كه در ذهن تماشاگران ثبت شده و احتیاج به زیادهگویی طی ساخت اثر جدید نیست. جالبتر اینكه عمده چنین فیلمهایی ریتینگ۱۳ PG- دارند؛ همان ردهبندی تماشاگران فیلم كه خود استیون اسپیلبرگ ابداع كرد و هیچكدام از آن صحنههای باسمهای جسمی و روانی! در این آثار وجود ندارد. به هر حال كشش یك ماجرای واحد كه در آن یك آدمی عجیب و غریب به نام ایندیانا جونز قرار است آسمان و زمین را به هم بدوزد باید خیلی هدفمند و هوشمندانه باشد، درست مثل سی دی و كاستی كه قبلا هم گوش دادهاید، اما با شماره بعدیاش نیز حداقل از لحاظ ذهنی و قلبی تفاهم ایجاد میكنید.
البته داستان برای تماشاگران آمریكای شمالی و بقیه ینگه دنیاییها كه در سراسر جهان پراكندهاند، تفاوت دارد. هم آنها و هم دیگر تماشاگران دنیا، فیلمها را دیدهاند و از هر ۴ قسمت لذت بردهاند و به این ۴ فیلم احترام میگذارند، اما تماشاگران و مردمان آمریكا یك جور دیگر هم با این ایندیانا جونز رابطه قلبی و روحی و ذهنی برقرار میكنند كه البته برای ما هم خیلی مصداقی است. برای ما كه تاریخ بزرگی پشت سر داریم و صاحب اسطورههای شگرف دینی و ملی هستیم، تعلقخاطر به آنها یك روند همیشگی است، چرا كه آنها واقعی بودند و اثرگذار، بنابراین در جریان تاریخ حفظ و حراست و تقویت هم میشوند. ایندیانا جونز نماد آمریكایی جماعت و نماد خوبی است.
دستكم این كه از زمان چهره شدن یا همان متولد شدنش در فیلم ۱۹۸۱ (مهاجمان صندوقچه گمشده) تا فیلم چهارم در ۲۰۰۸ (ایندیانا جونز و قلمروی جمجمه بلورین) نه جیب كسی را زده و نه فردی را استثمار كرده و نه جایی را برای پلاس شدن برگزیده است و این كاراكتر آمریكایی برای مردم ینگه دنیا به خاطر همین فاكتورهاست كه جذابیت تام و تمام دارد و در ضمن مثل بقیه مردم یك سر و دو گوش است و كارهای عادی و روزمره هم انجام میدهد نه این كه مثل سوپرمن و بتمن و بقیه قهرمانان كمیك استریپ، زایش و رویش و كنش متفاوت داشته باشد.
بر این اساس، آمریكایی جماعت، ایندیانا جونز غیرواقعی اما بسیار جذاب و پرجنبوجوش را در صندوقچه قلبیاش میگذارد و كلیدش را قورت میدهد و سوپراستارهای كمیك استریپ را روی پیراهنش حك میكند و ۲ روز بعد ممكن است این تیشرت توی سطل زباله باشد. نكته جالبتر، زمان عرض اندام و ماجراجوییهایی ایندیانا جونز است.
زمان فیلم اول ۱۹۳۶ و مكانش جنگلهای آمریكای جنوبی است و داستان به جنگ جهانی دوم هم ربط پیدا میكند؛ چرا كه اگر هیتلر به آن صندوقچه دست پیدا كند، واویلاست! توجه دارید كه هنوز جنگ جهانی دوم شروع نشده و جونز با پیروزی مقابل نازیها نمیگذارد هیتلر به ثروتی برای شروع جنگ نایل آید. حتی اگر این تاخیر فقط ۲ ساله باشد. سر آخر، این صندوقچه از كجا سر در میآورد؟ به زعم خود ایندیانا جونز از خزانهداری دولت در واشنگتن، یعنی آمریكاییها در شروع و پایان جنگ جهانی دوم نقش اول را داشتند. پایان جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵ را كه همه میدانند، اما شروعش!؟ فیلم دوم ایندیانا جونز شروعش مربوط به ۱۹۳۵ است و در چین آغاز میشود و به هیمالیا میرسد. فیلم سوم داستانش در ۱۹۳۸ شروع میشود و مكانش برلین است و سپس سرزمینهای عجیب و غریب. هر سه تاریخ این فیلمها بدجوری هوشمندانه انتخاب شدهاند. این تاریخها همان ایامی است كه ایالات متحده داشت سری تو سرها در میآورد و حالا در یك سری فیلم خوشساخت و عالی یك نماد ملی آمریكایی، مثلا این سالها را روایت میكند.
نكته جالب اینجاست كه خود جورج لوكاس به عنوان طراح ارشد و خالق شخصیتهای ایندیانا جونز و دیگر دور و بریهایش این داستانها را خیالی عنوان میكنند. داستان چهارم هم باز به یكی از مهمترین اتفاقات سیاسی در آمریكا مربوط است و زمان و مكان فیلم یادآور آن دوران هستند؛ هرچند تمام این فلاشبكها طی این ۴ قسمت هرگز به معنای دادن بار سیاسی به فیلم نیست. ایندیانا جونزها هرگز فیلمی سیاسی یا حتی تاریخی نیستند.
اینها آثاری هستند در ژانر تریلر سازندگانش كه با هوشمندی، زمان و مكان را انتخاب و بسیار حرفهای این دو فاكتور را در داستانها وارد و قابل هضم كردهاند. از این روست كه داستان چهارم در ۱۹۵۷ و در اوج مككارتیسم روی میدهد. ایندیانا جونز به عنوان یك پروفسور صاحب كرسی دانشگاهی از این بیم دارد كه به تعلق خاطر به مكتب كمونیسم متهم شود. روندی كه البته حقیقت ندارد، ولی او خیلی زود خودش را از شر درس و بحث جدا میكند و رهسپار ماموریتی میشود كه باز هم ماجراجویی در آن فراوان است. اما حالا كه داستان در اواخر دهه ۵۰ قرار دارد، نه از هیتلر خبری است و نه از سرزمینهای گران. دشمن این بار روسها هستند كه میخواهند رمزگشایی یك شیء مرموز پرقدرت را به دست آورند و طبیعی است كه ماموریت این بار جونز این است كه روسها را ناكام بگذارد و شیء مرموز را به دست آورد.
به ایندیانا جونزها به شكلی دیگر هم باید احترام گذاشت. در روزگاری كه صفت دیجیتال به سینما بسیار جلوه داده، اما آن را از داخل تهی كرده و كار به جایی رسیده كه حتی داستانهای ورزشی سینمایی نیز به جلوههای ویژه روی میآورند. فیلمهای ایندیانا جونز عمده قسمتها و سكانسهای سخت و مشكلش جلوی دوربین كار شده است؛ در حالی كه هم جورج لوكاس و هم اسپیلبرگ پیشرو و سردمدار جلوههای ویژه در سینما هستند. این روند كاری آنها احترام به ذات سینما و به شعور تماشاگر است كه هنوز تا آنجا كه حرفهایگری اجازه میدهد، تمایل دارند كاراكتر جونز واقعی به نظر بیاید، حتی اگر به قول هریسون فورد بعد از هر ایندیانا جونز به یك عمر استراحت برای تجدیدقوا نیاز باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر