۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

دانلود فیلم The English Patient 1996 بیمار انگلیسی با لینک مدیافایر و زیرنویس فارسی


 imdb: 7.2/10
کارگردان: انتونی مینگلا
با بازی ژولیت بینوش،برنده 9 جایزه اسکار



Download:
http://www.mediafire.com/?myvpqgtz43l
http://www.mediafire.com/?j5xtk149kme
http://www.mediafire.com/?cmmwxfmynvp
http://www.mediafire.com/?9yuum8vdhmk
http://www.mediafire.com/?t7eb5fn2kdx
http://www.mediafire.com/?9hcmbyvfms3
http://www.mediafire.com/?7ny8dqm9lwb
http://www.mediafire.com/?8a3fm0jyuoe
Unzip by ALZip: http://www.altools.com/Downloads/ALZip.aspx

زیرنویس

سالهاي مياني دهه 90 سينماي هاليوود دوره به تصوير كشيدن عشق‌هاي نامتعارف و به قولي عشق حرام بود، عشق‌هايي كه پا از مرزهاي اعتماد و وفاداري كه تا چندي پيش از ارزشهاي والا و كلاسيك بودند فراتر مي‌گذاشتند و تبديل به عواطفي ضدقهرمانانه و از نظر غريزي جذاب مي‌شدند براي مثال مي‌توان به فيلم پلهاي مديسن كانتي ساخته كلينت ايستوود و نجواگر اسب ساخته رابرت ردفورد اشاره كرد. اما بيمار انگليسي حكايت ديگري دارد. در لابه‌لاي چنين عشق حرام و نافرجام با پديده‌اي روبرو هستيم كه از زمان زندگي غارنشيني كه در تيتراژ فيلم با نقاشيهاي ديوار غار بدان اشاره مي‌شود تا امروز سوال مهم ذهن بشر بوده است. اين پديده چيزي نيست مگر سرنوشت. فيلم نشان مي‌دهد كه انسانها محكوم به فنا و بقا هستند و اين از پيش مقدر گرديده است. سكانس نمادين اوليه كه پرواز آلماسي (با بازي رالف فاينس) و كاترين كليفتون (با بازي كريستين اسكات توماس) بر فراز صحراي بي‌انتهاست به عشق اشاره مي‌كند، عشقي كه با پرواز استعاره شده است و نتيجه عشق غريزي و غير عرفي چيزي جز سقوط، سوختن و مرگ تدريجي نيست. آنتوني مينگلا (نويسنده و كارگردان فيلم) با مهارت تمام از كنار داستان گذشته است بدين مفهوم كه او عشق نامتعارف را رد يا قبول نكرده است و تنها به روايت داستاني در باب قضا و قدر و درگيري انسانها با خود، خداوند و زندگي انديشيده است. صحرا در فيلم استعاره‌اي است براي موقعيت انسان در برابر خودش. هر انساني در برابر خودش همواره درگير و دار بوده و گاهي با خود تساهل كرده و گاهي بر خود تاخته است. دقت كنيد به سكانس طوفان شن كه نماد درگيري كليفتون و آلماسي با ذات خودشان است و يا سكانس بيابانگردي آلماسي در اواخر فيلم كه باز هم سرگشتگي او را در روح و روان خودش و در نتيجه فعلي كه انجام داده است به نمايش مي‌گذارد. آلماسي روزهاي آخر زندگي خود را در حالتي كاملاً سوخته و در يك كليسا سپري مي‌كند كه اين تعبيري براي بازگشت به سوي خدا و مجازات و كيفر به دست خالق است اما در نهايت آن چيزي كه نصيب روح آدمي مي‌شود پرواز است، پرواز بر فراز صحراي بي‌كران و گذشتن از خود وجودي آدمي. به سكانس زيباي پرواز آلماسي، در واقع روح آلماسي با كاترين، در واقع جسم كاترين توجه كنيد. در اينجا مينگلا با همنشيني روح مرد و جسم زن بصورت كنايي نشان مي‌دهد كه جدال قديمي و سنت شده ماده و معنا همواره نافرجام بوده و جمع اين دو جمع اضداد يا همنشيني دو پارادوكس است. آلماسي به عنوان مردي بي‌عار كه حتي معني گناه را نمي‌فهمد به پرستاري هانا (با بازي ژوليت بينوش) به نوعي استحاله و پس‌رفت مي‌رسد، پس‌رفتي كه او يا به زعم مينگلا آدمي را به ازل برمي‌گرداند و اصل را به او باز مي‌شناساند؛ ابتداي فيلم انتهاي داستان است و اين خود گواه بر اين گفته مي‌تواند باشد. مينگلا سعي نمي‌كند ارتباط كاترين با همسرش را از نظر عاطفي و روانشناسي موشكافي كند تا قدري بيننده با كاترين همذات‌پنداري بيشتري بكند اما ديالوگهاي زيبا و حوادث شلاقي فيلم اين نقص رواني را پوشش داده است. بيمار انگليسي فيلمي عاشقانه است اما به هيچ وجه عارفانه نيست، اگر تعريف كلي ما از عرفان و عشقي از اين دست دوري از معشوق و به او رسيدن از طريق نشانه‌هاي اوست. آلماسي نماينده انسان سرگشته بين حقيقت و مجاز است و بي‌عاري او از عدم شناخت فلسفي خودش ناشي مي‌شود. كاترين تنها يك زن است، يك زن كه مي‌توان به راحتي عاشق او بود. او نماينده زنانگي است و چيزي بيش از اين نمي‌تواند باشد. بيمار انگليسي، به عنوان بهترين فيلم عاشقانه تاريخ سينما تا كنون به خوبي توانسته است ضدقهرمانهاي عشقي را در نهاد مخاطبش ته‌نشين كند و باعث امتياز دادن او به چنين عشق نافرجامي بشود. آلماسي و كاترين محق هستند يا خير؟ حتي خود مينگلا هم براي اين پرسش جوابي ندارد و اين نقطه عطف فيلم است. براي بهتر ديدن اين فيلم تنها يك بار بايد عشق را تجربه كرد. بيمار انگليسي كاملاً انگليسي نيست، او متعلق به دهكده جهاني است و جهان‌شمول است؛ چون در حقيقت عشق متعلق به انسان است.

ديالوگهاي به ياد ماندني فيلم:
آلماسي: چه وقت خيلي خوشحالي؟
كاترين: الان.
آلماسي: چه وقت خيلي ناراحتي؟
كاترين: الان!

آلماسي: يه بار با يك راهنما همسفر بودم كه قرار بود منو به فايا ببره! اون 9 ساعت تمام بدون اينكه حرفي بزنه كنار من نشست و بعد افق رو نشون داد و گفت: فايا اونجاست! اون روز يه روز خوب بود!

كاترين: تو فكر مي‌كني تنها كسي هستي كه احساس داره؟

هانا: يه مرد طبقه پايينه. اون برامون تخم‌مرغ آورده. ممكنه اينجا بمونه.
آلماسي: چرا؟ چون ميتونه تخم بذاره؟
هانا: اون كانادائيه.
آلماسي: چرا وقتي آدمهاي هم‌وطن همديگه رو مي‌بينن دوست دارن با هم باشن؟ وقتي تو توي مونت‌رئال كسي رو در خيابون مي‌بيني ازش دعوت مي‌كني كه باهات زندگي كنه؟

كاترين: تو نمياي داخل؟
آلماسي: نه!
كاترين: ميشه لطفاً بياي داخل؟
آلماسي: خانم كليفتون!
كارتين: اين كار رو نكن...
آلماسي: فكر مي‌كنم كتابم هنوز پيش شماست...

كاراواجيو: توي ايتاليا مرغ هست اما تخم مرغ نيست، توي افريقا تخم مرغ هست اما مرغ پيدا نميشه. كي اينارو از هم جدا كرده؟

۱ نظر:

  1. salam
    zirnevis hamahang nabod.
    age zirnevise hamahang soragh darin be ma ham bedin
    mer30

    پاسخحذف